همیشه من در حال جان کندن برای دلکندن بودهام
همیشه باید از یک جایی یک کسی، یک چیزی دل بکنم
همیشه هم که دلکندن مثل مردن سخت است و دردناک
هر بار از یه جایی یا یه کسی یا یه چیزی دل میکنم،
باز خودم را وسط یک موقعیتی مییابم که باید دلبکنم
انگار قرار نیست این زنجیرهی شکستنها و دلکندنهای من تمام شود
انگار همیشه در جای غلط بودهام
درجایی که نباید باشم
مثل یک تکهی پازل که همهاش جاهای نامناسب چپانده شود
و بعد جای مناسبش هم معلوم نباشد
دلم خیلی میخواد فریاد بزنم، خدایا بس است دیگر! بگذار آرام بگیرم