اما یقین دارم ، چه بمانم ، چه نمانم چه دل خسته ام بخواهد، چه نخواهد نزد تو رهگذری بیش نیستم و سهم من از تو همین دلتنگی است برای آمدنت گل چیدم و برای رفتنت اشک ریختم...... چه با شکوه آمدی و چه بی خیال رفتی

تقدیم به عزیزم

تقدیم به عزیزم

 

چگونه باور کنم لحظه های بی تو بودن را. شب و روز دیدهء حسرت باورم بر سنگفرش خیابان می لغزد و فکر کردن به لحظات دردناک جدایی چون تیشه ای بر جان خسته ام فرو می رود . چشمانم هر سایه را به امید دیدن قامت استوارت می بلعد. آخر می دانی تو برایم چه مفهومی داری؟داستان شیدایی پروانه به گرد شمع را شنیده ای؟ من آن پروانه ء پر و بال سوخته بودم که هر دم به گرد شمع وجودت می گشتم تا پر و بال خویش را بسوزانم و از حرارتت نیرو بگیرم . ای دیده گان حسرت زده به چه می نگرید؟ به راهی که او باز نخواهد گشت یا به غروب قلب بیمارم . ای خوب من , ای مهربانم آیا شود روزی که تو مسیح وار بر من رخ نمایی و من با عطر نفسهای تو زندگی دوباره ای را آغاز گر شوم در اینجا جز سکوت و مرگ چیزی نیست. خانه در انزوای سرد خود تو را فریاد می زند نمی دانم چرا دلتنگم من در این کویر محنت زده پژمرده ام , افسرده ام, پرندگان آواز غم سر دادند و من در این محنتگاه نشان از تو می جویم . بی تو خورشید بر من نمی تابد بی تو زندگی سرد است بی تو بهاران خزانی بیش نیست بی تو گل های گلدانم نخواهند رویید بی تو حتی خورشید هم بر سینه ء آسمان نخواهد درخشید بی تو حتی پرندگان هم نخواهند خواند. بیا که دستان یخ زده ام نیازمند توست , تویی که قلبی به پاکی و زلالی چشمه ساران داری. بر من طلوع کن , طلوع کن تا بار دیگر با حرارتت زندگی را از سر گیرم که بی تو من مرده ای بیش نیستم بر من طلوع کن تا حیات جاوید یابم و در لحظه لحظهء عشق تو اشباع شوم , ای فرشتگان رحمت الهی ای سپید بالان پهن دشت نیلی آیا می بینید که ناله های جانسوزم چون فواره های خشمگین و رها شده از ظلم و اسارت به سوی او در حرکت اند.این آب های خروشان که درون کوهساران جاری است اشک دیدگان من است. ای فرشتگان آسمان ای پیام آوران نور دردی استخوان سوز در سینه ام پنهان دارم که جز الله کسی از آن آگاه نیست ای سروش غیبی به پروردگار بگو سوگند به هستی که هستی از اوست سوگند به یگانه معبود عالمیان که تا پایان عمر از او دست بر نخواهم داشت اگر چه ممکن است جسممان از یکدیگر جدا بماند اما تا پایان آخرین ضربان حیات قلبم یاد و خاطرات او را در خود جای خواهم داد. آنان که دوست داشتن را مسخره می کنند و عشق را زشت و مزموم می پندارند ,آنان که محبت و صفا را با نیرنگ و ریا در هم آمی ختند همانان که عشق و مهرورزی را استهزار می گویند همانان که الطاف و عواطف را باور دارند اما با تنگ نظری همانند سیم خارداری مرز عشق را به تصرف خود در می آورند,بدانند و آگاه باشند که علی رقم صفات ناپسندی که در وجودشان هست اگر ژرف و بدون اغراق ورزی به خویشتن خویش ردپایی از عشق را درون خود خواهند یافت . اگر عاشقی بمیرد از خاکستر وجودش هزاران گل عاشق خواهند رویید و جهان را سراسر گلهای شقایق احاطه خواهند نمود . پس بیا جستجوگر باشیم و با هم واقعیت عشق را درک و لمس کنیم .

می دانم که امروز حوصله ام را نداری و آدمهای اطرافت کلافت کردن اما حتم دارم که این سطر های آرام را می خوانی و چشمه های مواج احساساتت را در آئینه شکسته ء حرفهای من تماشا می کنی . شاید باور نکنی اما از من فقط همین کلمه ها که با شوق به سوی تو بال می زنند باقی می ماند و خودکاری که هیچ گاه آخرین حرف هایم را برای تو نمی تواند بنویسد و جوهرش پایان می پذیرد.

                                                                                                              

شاید یک روز وقتی می خواهی احوال روزنامه را بپرسی  عکسم را در صفحه سفر کرده ها ببینی شاید کودکی با شیطنت اعلامیه ء سفر بی بازگشتم را از دیوار سیمانی کوچه شان بکند. تمام دغدغه ام این است که آیا بعد از این سفر , همچنان می توانم با تو حرف بزنم آیا دستی برای نوشتن و قلبی برای تپیدن خواهم داشت . شاید باور نکنی اما دوست دارم مدام برای تو بنویسم بعضی وقتها که کلمات را گم می کنم دوست دارم هر چه که در این دنیای خاکی وجود دارد کلمه شوند تا بهتر بتوانم بنویسم دوست دارم به هیبت کلمه ای نجیب در بیایم تا رهگذران زیر آفتابی نارس مرا زمرمه کنند .

می دانم خسته ای اما دوست دارم اجازه بدهی کلمه هایم لحظه ای روبرویت بنشینند و نگاهت کنند

یک نفر .......

یک جایی ......

تمام رویا هاش لبخند توست

و زمانی که به تو فکر میکنه

احساس میکنه که زندگی واقعا با ارزشه

پس هر وقت احساس تنهایی کردی

این حقیقت را به خاطر بسپار

یک نفر .......

یک جایی ......

در حال فکر کردن به توست

عزیزم مطمئن باش هیچ موقع از

فکرم بیرون نمیری

همیشه به یادتم

  من بی تو هیچم

نازنینم تولدت مبارک

توباخودترنم بهاررااوردی

وفادرخیال توحیادرنگاه تووصفادرعطوفت توموج می زند

باتوبودن زندگی رابه بلندای عشق می نشاند

توازماورای اندیشه هاامده ای

واین نهایت ماست وتوبی انتهایی

مهربانی استواری دریادلیصبوری و راستی و...راتنهادروجودتویافتم

زیباترین نهال مهر راتودرسینه ام کاشتی

و

پرستوی خیالم راتوبه وسعت اسماندوستی به پروازدراوردی

می خواهم ازچشمانم ستاره ای بسازم تاسنگ فرش عبورت را نورباران کنم

می خواهم یک سبد شقایق راعاشقانه تقدیمت کنم

می خواهم هزاران ستاره ازدامان شب بچینم وقصری به پاکنم ازنورتا سالروزتولدت راچراغانی کنم

بابهترین خالصترین وپاکترین ارزوهابرای بهترینم

نیلوفر من زیبای من

تولدت مبارک

اما چگونه؟

اما چگونه؟

باید که تو را من فراموش کنم.

اما چگونه مهرت از دل برکنم ؟

اما چگونه یادت از یاد برم ؟

اما چگونه نقطه عشقی از میان این همه آدم برخود حک کنم ؟

اما چگونه هر چه هست و نیست در دل به رویش پا نهم ؟

 

اما چگونه به خود گفتم که عشق را در دل می کشم  ؟

اما چگونه به تو گفتم می روم گم می شوم دل می کنم ؟

اما چگونه با غرور کودکانه زیر لب گویم من تو راروزی

مال خود خواهم کرد ؟

اما چگونه من روزی هزاران بار می میرم ؟

اما دل در تپشها، بازم سراغ یار می گیرد؟

ولی من خوب می دانم دل کنده ای از من...

تو هم نمی دانی.

یافتن دوستان خوب سخت است سخت تر از آن ترک آنهاست فراموش کردنشان غیر ممکن است .

سلام خوبی؟